قسمت دوم
( صداقت توی زندگی خیلی مهمه)
سینا:
خب سالومه جان چطوری ؟ ! / چه خبر!؟
سالومه:
سلامتی عزیزم / خوبم . / تو خوبی؟
دیشب رفتی پیش دوستت ؟
سینا :
آره رفتم.
چی بگم! / طفلی دلش خیلی پر بود ./
سالومه:
خب چی می گفت. / قضیه چی بود.
سینا:
هیچی بابا ./ حسابی با خانمش به مشکل خورده. / مثل اینکه یه دروغایی به هم گفتن که الان رو شده و زندگیشون حسابی ریخته به هم ./ همینه دیگه / وقتی توی زندگی / راستی و صداقت نباشه / میدونی چی میشه ؟ ! / رابطه کم کم سرد میشه و زن و شوهر دیگه اون عشق و علاقه ی قبلی رو به هم ندارن./ یه جورایی انگار همه ی معادله های زندگی بهم میریزه.
سالومه:
آره دیگه . راست میگی. / وقتی از اولش با دروغ بیان جلو تهش میشه این. / اصلا چرا باید به هم دروغ بگن ! / اونم وقتی ادعا میکنن که عاشق همن. / من که واقعا نمیتونم درک کنم !
سینا:
منم نمی دونم واقعا چرا بعضی ها اینجورین. / منظورم اینه که اگه صداقتی تو زندگی نباشه اعتماد آدما کم رنگ میشه و یواش یواش از بین میره./ وقتیم اعتماد از بین بره که هیچی دیگه./ واویلاس.
سالومه:
به نظرمن خیلی زشته که آدم به همسرش دروغ بگه.
( سکوت ) ! تو که تا حالا به من دروغ نگفتی! / گفتی؟ !
سینا:
نه بابا ! چطور !
سالومه :
( با لبخند ) هیچی ./ همینطوری پرسیدم. / من که کلا بهت اعتماد دارم ./ ولی خب ممکنه یه موقعی از دست آدم در بره.دیگه
سینا:
مطمئن باش من از دست تو نمی تونم در برم./ خیالت راحت.
خیلی دلم میخواد بدونم چرا بعضی زن و شوهرا به هم دروغ میگن ! / تو چی !
سالومه:
اووووم چراش که … نه. / من تا حالا تجربه اش و نداشتم / اما خب شاید یکی از اونا تحت فشار روحی باشه یا تو خودش یه ضعفی داشته باشه . / بعضی ها هم توی خونواده ای بزرگ شدن که مدام این رفتار رو می دیدن دیگه. / بزرگترهاشون دروغ میگفتن و اونا هم یاد میگرفتن./ البته … بعضی ها هم از دروغ گفتن / یه سودی می برن و نمی دونن که این دروغ گفتنه میتونه برای بقیه مشکل ساز بشه.
نمی دونم / شایدم از برخورد و واکنش طرف مقابلشون میترسن پیش خودشون میگن نمی ارزه و میخوان با یه دروغ سر ته ماجرا رو هم بیارن و کشش ندن
چه کاریه / به قول معروف سری که درد نمیکنه دستمال نمیبندن
سینا:
اها ! همون دروغ مصلحتیه دیگه ؟!
سالومه :
دقیقا
سینا:
آره خب اینم حرفیه ( با یه حالت لبخند)
سالومه: جواب میده نه؟
سینا :
خیییلی ( به شوخی )
ولی گذشته از شوخی به نظر من نداشتن عزت نفس هم بی تاثیر نیست ./ میتونه زندگی زناشویی رو به خطر بندازه.
من فکر میکنم به نظر من اولین چیزی که باید تو زندگی یه زن و شوهر باشه / صداقت عاطفیه . / علاوه بر این که باید به هم عشق داشته باشن / توی این عشق و عاشقی هم باید با هم رو راست باشن و نباید به هم دروغ بگن./ مثل کی !
سالومه:
مثل من و تو.
من هم همین جوری فکر میکنم. / به نظرم عشق و صداقت تو زندگی خیلی مهمه. / باورت میشه من هنوزم اون جمله ای رو که تو کلیسا / موقع عقد بهم گفتی رو با خودم مرور میکنم !
سینا:
کی !!!! / من !!! / کی ! کجا ! / چرا خودم چیزی یادم نمیاد !
سالومه:
عههه سینا. خودتو لوس نکن دیگه . // یادته / اولین حرفی که زدی این بود که قول میدی تو زندگی همیشه با من صادق باشی! / قشنگ یادمه کتاب مقدس دستت بود و کشیش کلیسا هم شاهد بود.
سینا:
( با تعجب لبخند ) مدارکشم موجوده. / اوووم سالومه ما چند ساله که داریم با هم زندگی میکنیم عزیزم ؟ !
سالومه:
اوم / فکر کنم این ماه تموم بشه / میشه شش سال.
سینا:
خدایی تو این شش سال از من دروغ شنیدی.!؟
سالومه:
نه خداوکیلی نشنیدم.
سینا:
آخ قربون آدم چیز فهم . / خب واسه اینکه من هنوزم رو قولم هستم خانمم.
سالومه:
می دونم عشقم. / می دونم.
سینا:
خب انگار داریم به جاهای خوبی می رسیم / بزاربرم من دو تا لیوان چایی هم بریزم / در جوار خانم خشکلم بریم بشینیم تو باغچه و حسابی با هم گپ بزنیم.
سالومه:
باشه قربونت برم من میرم تو باغچه / تو هم چایی بریز بیا.
سینا:
بفرما ./ اینم یه چاییه داغ قند پهلو خدمت ارباب خودم.
سالومه:
( با خنده ) مرسی عزیزدلم دست شما درد نکنه آقا
سینا :
نوش جونت عزیزم.
سالومه :
راستی سینا ! / امروز صبح / همکارت مریم خانم زنگ زد به گوشیت / خواب بودی / من گوشیتو جواب دادم.
سینا:
کار خوبی کردی عزیزم. / خب چی میگفت !
سالومه:
هیچی./ میخواست حالتو بپرسه. / بهش گفتم خوابی . / گفت بیدارت نکنم. خودش بعدا بهت زنگ میزنه
سینا:
اره بابا این بنده خدام گرفتاره . / با شوهرش خیلی مشکل داره.
سالومه:
جدی / چرااا؟!
سینا:
میگه همسرش آدم رو راستی نیست و همش بهش دروغ میگه .
سالومه:
نوچ نوچ نوچ ای بابا ! / میدونی ! / دروغ گفتن دقیقا شبیه یه گوله ی برفه کوچولوئه که هر چی بیشترغلط میزنه هی بزرگتر و بزرگتر میشه. / میگن یه روز دروغ به حقیقت میگه / بیا با هم بریم دریا تا شنا کنیم./ حقیقت لباس خودشو درمیاره و میره تو آب . / دروغ به محض اینکه میبینه حقیقت رفت تو آب / سریع لباس اونو میپوشیه و فرار میکنه. / اینه که از اون روز به بعد دیگه صداقت زشت شد و دروغ یه ظاهرحقیق زیبا پیدا کرد. / البته با لباس حقیقت.
سینا:
حقیقت ! ( با فکر کردن )
به نظر من اولین مساله ی تعهد توی زندگی / صداقته./ کسی که عاشق همسرشه / دروغ نمیگه. / صداقت داشتن یه ظرفیتی میخواد که هر کسی اونو نداره.
سالومه :
دقیقا! / دروغ گفتن به هر دلیلیم که باشه بازم یه دروغه / فرقی نمیکنه
آدم دروغ گو واسه دروغاش بالاخره یه دلیلی و توجیهی پیدا میکنه./
به نظرم من زن و شوهر حتی به شوخی هم حق ندارن به هم دروغ بگن چون همین دروغای کوچولو کوچولو که ما میگیم این که دروغ حساب نمیشه. ! باعث میشه به اعتماد هم ضربه بزنیم
سینا:
عهههه. / پس دروغ مصلحتی هم نمیشه گفت؟ / ای بابا !
سالومه:
نه تو رو خدا بیا دروغ بگو / معلومه که نه.
ببین آدم و به شک میندازیاااا
سینا:
نه بابا . / همینطوری یه چیزی پروندم.
میگم خیلی از زن و شوهر ها مثل آب خوردن به هم دروغ میگن./ اصلا تعهدی هم به هم ندارن. / واسه همینه که رابطشون سالم نیست.
سالومه:
خب دیگه / اگه تو هر رابطه ای احترام و صداقت رعایت بشه خیلی چیزا حله. / برای همینم وقتی یه نفر میگه بهت اعتماد دارم / حتی خیلی قشنگ تر و واقعی تر از دوستت دارمه .
به قول آلبر کامو که میگه : اون چیزی که مهمه انسان بودن و ساده بودن نیست مهم صادق بودنه.
سینا:
دقیقا. / صداقت که داشته باشی / بقیه ی مسائل سه سوته حل میشه.
سالومه:
درسته سینا. / ولی به نظرت همه آدما جنبه دارن که باهاشون صادق باشیم یا نه / فردا علیه خودت ازش استفاده میکنن ؟
سینا:
نمی دونم. / این به جنبه ی طرف مقابلم برمیگرده./ ولی خب / صداقت از خدائه و دروغ گویی از شیطونه. / واسه همینه که آمار طلاق عاطفی و جدایی روز به روز تو ایران داره بیشتر و بیشتر میشه و همین نشونه ی بی صداقتی و دروغ تو زندگیه.
سالومه:
سینا میشه صداقت تو زندگی رو واسه من معنی کنی ؟
سینا:
داری منو امتحان میکنی ؟ ! ای کلک .
سالومه:
نه / اصلا اینطور نیست. / بدجنس ! / میخوام بدونم معنای صداقت که تو ذهن منه همون معناییه که توی ذهن توام هست / یا نه / همین.
سینا:
عرض به حضور سرور و رئیس خودم که صداقت… خب صداقت صداقته دیگه .
سالومه:
واقعا خسته نباشی / چقدر به مغزت فشار آوردی!!
یه موقع اذیت نشی / پیاده شو با هم بریم
سینا:
خب آخه معلومه دیگه / صادق بودن تو زندگی زن و شوهر یعنی ..یعنی تموم اون احساساتمون/ فکرامون / چیزایی که بهشون علاقه داریم / چه میدونم / کارهایی که دوست داریم انجام بدیم / همه چیو باید به هم بگیم. / بذار خلاصه اش و بهت بگم اسپنسر جانمین میگه: راستی و کمال ، گفتن حقیقت به خودته / و صداقت هم گفتن حقیقت خودت به بقیس.
سالومه:
چه قشنگ ! / میگن وقتی دو نفر با هم صادقن / خدا سومی شونه.
واقعا راست گفتن اونایی که گندم صداقت و تو آسیاب دروغ آرد می کنن / نون انسانیت رو توی هیچ تنوری نمی تونن بپزن.
سینا:
به به . / آفرین به تو سالومه جان./ بله . ما درس صداقت و صفا می خوانیم / آئین محبت و وفا می دانیم.
سالومه:
مرسی عزیزم.
سینا:
مادربزرگم تعریف میکرد.
توی زمونای قدیم / یه مرد بد دلی بود که با یه خانم خیلی زیبایی ازدواج کرده بود./ واسه همین اصلا اجازه نمی داد که خانمش از خونه بیرون بره.
سالومه:
واقعا / چرا خب!
سینا:
دارم تعریف میکنم. دندون رو جیگر بذار!
داشتم میگفتم./ خلاصه اجازه نمی داده خانمش از خونه بره بیرون. / وقتی اون مرد از خونه میرفت بیرون / در خونه رو محکم می بست و قفل و زنجیر میکرد. // اصلنم اجازه نمی داد کسی تو خونه ش رفت و آمد کنه.
سالومه:
قفل و زنجیییر !!!!عجب!
سینا:
گوش کن حالا ! / خانمه به شوهرش میگه : مگه من زندونیتم یا برده ی توام که منو توی چاردیواری حبس کردی./ من که زن فاسدی نیستم. / اگه کسی بخواد کاری کنه / این قفل و زنجیرا هم تاثیری رو کارش نداره.//
ولی شوهره گوشش به این حرفا بده کار نبود و کار خودشو میکرد //
خانمه ام میخواست یه کاری کنه تا شوهره متوجه اشتباه خودش بشه./
همسایه ی اونا یه پیرزنی بود که بعضی وقت ها از پشت دیوار با این خانمه درد دل میکرد. / خانمه به پیرزن میگه به اون طلافروش جوون شهر بگو که من عاشقشم و برای دیدنش بیقراری میکنم.
سالومه:
نه بابا / خب!
سینا:
پیرزنه پیامش و به طلافروش می رسونه و هیچی دیگه/ اون جوون هم شعله ی عشقش فوران میکنه و به خانمه پیام می فرسته که من هم عاشقت شدم و حالا بیا درستش کن
سالومه :
خب
سینا:
خلاصه طلا فروشه میگه اما این شوهری که تو داری / مگه دست از سرت برمیداره؟! / فردا هم اگه بفهمه واویلا میشه.
سالومه:
سینا معلومه چی داری میگی ! مطمئنی حالت خوبه؟ !
سینا:
( با لبخند ) / صبر کن ! بقیشو گوش بده.
سالومه :
عجب
سینا :
خانمه به طلافروشه پیام میده که اگه منو میخوای / یه صندوق درست کن و به شوهرم بگو میخوای بری مسافرت و تموم طلاجواهرات خودتو توی صندوق گذاشتی و بهش بگو به جز اون به هیچکی اعتماد نداری. / بعد خودت برو توی صندوق قایم شو و به نوکرت بگو صندوق رو با کلیدش بیاره خونه ی ما.
اون مرد طلافروش همین کار رو انجام داد. / خانمه جلو اومد و ازش پرسید : این چیه دیگه؟ ! / نوکر طلافروشه گفت: صندوق طلا و جواهر ارباب منه. / خانمه گفت : زود درشو باز کن باز فردا اربابت نگه توش فلان قدر سکه بود واز این حرفا./ بنده ی خدا نوکره که نمی دونست توی صندوق چی هست
سالومه :
واااااییییی
سینا:
در صندوق رو باز میکنه و جوون طلافروش یه هو از صندوق میاد بیرون . /
سالومه: به به ! / چه شود !!
سینا:
شوهره خیلی عصبانی میشه و شروع میکنه به فریاد و داد و هوار. / خانمه بهش میگه : ببین من فقط میخواستم بهت بفهمونم که توی زندگی باید صداقت وجود داشته باشه. / من از روی عمد این کار رو انجام دادم تا بهت بگم اگه آدم صادق و درست کاری نباشم / حتی قفل و زنجیر هم نمیتونه کاری کنه که من به خواسته ی خودم نرسم.
سالومه:
واقعا درسته که از قدیم گفتن صداقت و راستی تنها سکه اییه که همه جا قیمت داره.
توی کتاب مقدس هم در این مورد خیلی آیه داریم.
سینا:
من بگم !؟
شخص امین حقیقت رو بیان میکنه / شاهد دروغین فریب رو . این آیه 17 باب 12 کتاب امثاله.
سالومه:
آفرین. / حالا یکیشم من بگم / تو کتاب افسسیان اومده که / پس از دروغ روی برتافته / هر یک با همسایه ی خود به راستی گویید چرا که ما همه اعضای یکدیگریم./
درستکاری و رو راست بودن يعني همون انجام دادن کار درست./ خب کار درستم کاريه که به ما و بقیه آسیب وارد نمیکنه.
مثل پی یه ساختمون ./ وقتی کسی بخواد شخصيتش محکم و قابل اعتماد باشه / داشتن صداقت توی زندگی براش در درجه ی اول قرار میگیره ./ که از همین چيزهاي کوچک شروع مي شه.
سینا:
آره . درست میگی./ خیلی ها گاهي توی زند گي روزمره خودشون کارهاي نادرستي انجام میدن و فکر مي کنن اشکالي نداره./ به نظر من پايبندي به اصول اخلاقي ربطي به کوچکي يا بزرگي کار نداره./ دروغ / دروغه / حالا چه دروغ کوچیک مصلحتي باشه / چه دروغ بزرگ. / دزدي دزديه / چه يک تومن چه يک ميليون تومن. / اون مثال رو شنیدی که میگه: تخم مرغ دزد شتر دزد مي شه / داره همینو میگه .
سالومه:
اووووم / دقیقا.
خدا به همه کمک کنه تا درک کنند که هیچ چیزی بالاتر از صداقت توی زندگی نیست.
سینا:
آمین.