شماره : 5

عنوان : برنامه معرکه

نویسنده : جهانگیر مدرس اول ( فرشید ) 

گوینده / گویندگان : کمال / فرشید 

سردبیر : فرشید

کلمات کلیدی : پسر گمشده

تاریخ : 

  • قسمت پنجم :

م- بچه مرشد

ب- جونم آقا مرشد

م- باز کجا بودی ؟ از صبح آفتابی نشدی؟

ب- اقا مرشد رفته بودم دنبال خونه بگردم آخه صاحب خونه ام عذرمو خواسته باس تا چند روز دیگه خونه رو خالی کنم

م- چرا عذرتو خواسته آخه

ب- دوش صاحب خانه در کوچه گریبانم گرفت   گفتمش ای دوست این پیراهن است / افسار نیست   گفت پس افتاده چندین ماه اجاره خانه ات    گفتم آهی در بساط آدم بی کار نیست

م- خوب بعدش چی شد

ب- هیچی یدونه زد پس گوشم گفت خجالت نمیکشی هم اجاره نمیدی هم مسخره ام کردی؟

م- اوه اوه . عجب افتضاحی شده 

ب- آقا مرشد

م-جون مرشد

ب- اجاره خانه کرده پیر مارا  /  از این هستی نموده سیر مار را /   خلاصی نیست از دستش خدایا  نموده در غل و زنجیر ما را

م- خوب حالا از صبح رفتی تونستی جائی پیدا کنی؟

ب- آقا مرشد ار صبح نرفتم یک هفته اس که از صبح میرم

م- خوب پس تا حالا حتما یه چند جا پسندیدی

ب- آقا مرشد من تقریبا همه جاهائی رو که دیدم پسندیدم اما مسئله اونجاست که اونجاها ما رو نمیپسندن

م- چرا مشکل کجاست

ب- مشکل اینجاست که پول پیش و اجاره بهائی که میخوان خیلی از اونی که  در توان منه دوره

م- خوب چرا دنبال یه جائی که با شرایطت بخونه نیستی؟

ب- آخه روز اول رفتم بنگاهی گفت چقدر پول پیش داری و چقدر میتونی کرایه بدی 

م- خوب؟

ب- منم پولی که داشتم رو بهش گفتم

م- مگه چقدر داشتی ؟

ب- هیچی

م- هیچی یعنی صفر صفر

ب- آقا مرشد جیب ما پاک تر از ریش شما/ صفر صفر

م- خوب بنگاهیه چی گفت ؟

ب-دیدی وقتی ابمیوه ات تموم میشه یه صدای پخ پخ نا امید کننده ای از نی توش میاد؟

م- خوب 

 ب- هیچی اونم با یه صدای پخ پخ خاصی با حالت مسخره گفت چقدر میتونی کرایه بدی؟ منم بهش گفتم کرایه زیادی هم نمیتونم بدم

م- خوبه یارو از بنگاه پرتت نکرده بیرون

ب- چرا اتفاقا . با اردنگی انداخت بیرون

م- خوب نا امید که نشدی/ حتما رفتی یه بنگاه دیگه

ب- نه مرشد مگه من به این راحتی ها نا امید میشم

م- باریکلا/ بگو پس چیکار کردی

ب- هیچی رفتم یه بنگاه خیلی با کلاس

م- با کلاس؟

 ب- اره از این آژانسهای مسکن بالا شهری

م- واسه چی آخه

ب- آقا مرشد تو بنگاه قبلی خیلی تحقیر شدم / گفتم من که نمیتونم خونه بگیرم لا اقل برم عقده ها مو خالی کنم

م- پناه بر خدا از این کارای تو

ب- آقا مرشد یارو تا رفتم گفت بفرمائید خوش اومدید چطور میتونم خدمت کنم؟

م- تو چی گفتی

ب- گفتم یه مورد تمام رهن میخوام در بهترین جای شهر پولش هم اصلا مهم نیست

م- اوه اوه پس چی شد

ب- هیچی گفت قهوه یا چای میل دارید؟ منم گفتم لطفا یه قهوه تلخ

م- حالا چرا تلخ

ب- آقا مرشد حواست کجاست مگه تا حالا دیدی یه آدم با کلاس قهوه شیرین بخوره خیلی بی کلاسیه قهوه ات رو شیرین بخوری

م- آخه من نمیدونم شیرینی قهوه چه ربطی به کلاس داره

ب- اختیار دارید مرشد از شما بعیده / کجا دیدی یه آدم با کلاس بگه قهوه من شیرین باشه / اصلا اگه بگی مردم چپ چپ نیگات میکنن/ با یه حالتی که انگار منت میذاری رو سر مردم باس بگی من قهوه ام رو تلخ تلخ مبخورم

م- خوب پس اونموقع چی میشه؟

ب- هبچی حسابی تحویلت میگیرن

م- حالا تو رو تحویل گرفتن

ب- معلومه منو برداشت برد چند تا مورد اجاره رهن بالای شهر بهم نشون داد جیگرم حال اومد/ عجب خونه هائی بودن پول شارژ و نگهداری آسانسورشون از کرایه خونه ما بیشتر بود

م- خسته نباشی دلاور پس کلی دوندگی کردی اما چه کنم که بی نتیجه بوده

ب- عوضش/ کمی خونه های باحال دیدیم یه چند تا قهوه تلخ خوردیم

م- خوب نتیجه نهائی چی شد بالاخره

ب- هیچی دیگه الان منتظرم صاحب خونم بیاد اثاثیه رم رو بریزه تو کوچه منم برشون دارم بیام خونه شما / آخه بجز شما که جائی ندارم

م- خیلی اثباث اساسیه داری؟

ب- نه مرشد همین خورجینمه با یه متکا و رو انداز

م- همچی گفتی اثاث خونه گفتم یه خاور بار داره/  خوب حالا نمیشه قبل از این که اثاثتو بریزه بیرون خودت با پای خودت بیای؟

ب- نه انجوری حال نمیده / نا آخرین لحظه از اون خونه استفاده میکنم / همچی که بیرونم کرد میام پیش شما

م- بیا قدمت بروی چشم/ هر چند که وضعیت منم درخشانتر از تو نیست ولی من شانس آوردم صاحب خونه ام کمی با انصافه باهام راه میاد

ب- سلامت باشی مرشد / خدا سایه شما رو از سر ما کم نکنه / تو این دنیای نا امیدی بالاخره واسه ما یه امیدی

م- امید اول و آخر ما، خداست / ما هم تو این روزای سخت باس هوای همو داشته باشیم دیگه / کلام خدا میگه بارهای یکدیگر رو حمل کنید/ ما باید در مواقع خاص دست همیدیگرو بگیریم یه روز من دست تو رو میگیرم فردا تو دست منو میگیری / و برکت خدا در بین ما جاری میشه /حیات همینه دیگه / اینجور چیزا زندگی رو قشنگتر میکنه

ب- خوب آقا مرشد از معرکه امروزمون بگو تو پرده امروزمون چه نقش و نگاری داریم

م- بچه مرشد

ب- جونم آقا مرشد

م- خوب به این پرده نگاه کن / چی میبینی 

ب- آقا مرشد یه جوون داره با یه آدم مسن حرف میزنه گمونم پدرشه

م- آفرین بچه مرشد / شیر مادرت حلالت باشه / این حکایت پسر گمشده اس / یه مثل که عیسی مسیح به شاگرداش گفت

ب- پسر گمشده ؟ داستانش چی بود مرشد

م- یه مرد ثروتمند دو تا پسر داشت کلی هم خدم و حشم و کارگر و کارمند

ب- عجب / از اون مایه دارا بوده یارو

م- اره/ یه روز پسر کوچکترش میاد بهش میگه : پدر جان اون قسمت از دارائی تو که قراره سهم من باشه رو همین الان که زنده ای بمن بده تا من برم دنبال زندگی خودم و مستقل باشم

ب- خوب مرشد باباهه چیکار کرد؟

م- هیچی چیکار میخواستی بکنه / نشست چرتکه انداخت و سهم اونو حساب کرد و بهش داد/ چون پسر هاشو خیلی دوست داشت

ب- پسره هم سهمشو گرفت؟

م- معلومه که گرفت/ بعد یه مدت هم همه رو جمع و جور کرد و راه افتاد و رفت به یه دیار دور دست

ب- اووو وه / با همه سرمایه اش

م- بلی / چشمت روز بد نبینه / شروع کرد به عیش و نوش /

ب- کوفتت بشه تنها تنها/  

م- تنها نبود / تو این مواقع فوری دورت و برت پر میشه از دوستهای ظاهری / ریختن دور وبرشو شروع کردن به چاپلوسی / اینم خوشش میومد و هر شب خرجشون میکرد 

ب-  این دغل دوستان که میبینی مگسانند گرد شیرینی

م- بلی / هر شب بساط میگساری و عیش و عشرت براه بود

ب- ای دل غافل / بابا گنج قارون باشه بالاخره تموم میشه خوب

م- دقیقا/ همینطور هم شد / کف گیره به ته دیگ خورد

ب- ای داد بیداد

م- از قضا وقتی که پولش تموم شد یه قحطی خفن هم به اون دیار اومد/ دیگه کلا کار و بار هم اوضاعش خراب شد

ب- وای وای وای / پس چی بسر پسر اومد

م- هیچی مجبور شد بره خدمتگذار یکی از مردمان اون سامان بشه/ اونم این پسره رو تو مزرعه خودش به  خوکبانی گماشت

ب- واویلا/ چی بسر پدرش اومد

م- پدره هم با اونیکی پسرش تو شهر خودشون زندگی عادیشونو میگذروندن اما از این پسره بی خبر بودن / پدر دلتنگ فرزندش بود

ب- خوب مرشد از پسره بگو چی بحال و روزش اومد؟

م- هیچی / در یه شرایط بسیار فجیع راضی شده بود شکمشو با خوراک خوکها سیر کنه اونم نصیبش نمیشد

ب- خاک عالم بر سرت

م- تا اینکه یه روز پسره با خودش فکر کرد/ کارگرای پدر من وضعشون از من بهتره / پاشم برم پیش پدرم و ازش بخوام منو بعنوان کارگر تو بساطش بپذیره/ هر چی باشه از این وضعی که هستم بهتر میشه خوب

 ب- آره دیگه لا اقل از خوردن خوراک خوکها که بهتره

م- تصمیم گرفت بره پیش پدرش و بگه که ای پدر: بتو و آسمانت گناه کردم دیگر شایسته نیستم پسرت خطاب شم با من مثل یکی از کارگرانت رفتار کن

ب- خوب آقا مرشد رفت پیش پدرش؟ پدرش چیکار کرد؟

م-هنوز به خونه نرسیده بود که پدرش از دور دیدش و دوید و در آغوشش گرفت و غرق بوسه اش کرد

ب- آی جون / فدای هر چی پدر با محبته

م- پدر به کارگراش گفت بجنبید برید بهترین لباسها رو بیارید تنش کنید / بهترین کفشها رو پاش کنید / انگشتر بدستش بکنید / یه گوسفند پروار بکشید که جشن بگیریم و صور بدیم

ب- دم باباهه گرم

م- پدره میگفت : این پسر من مرده بود زنده شد / گمشده بود پیدا شد/ پس بجشن و شادی پرداختند

ب- خوب بسلامتی پس پسره عاقبت بخیر شد / خدا کنه که دیگه آدم بشه و از این کاراش دست برداره/ آقا مرشد منظور عیسی مسیح از اینداستان چی بود؟

م- بچه مرشد 

ب- جونم آقا مرشد

م- هر داستانی که تو کتاب مقدس هستش داره یه درسی بما میده باید دید که چه پیامی درش نهفته است

ب- آقا مرشد درس این داستان چیه؟

م- ببین بچه مرشد تو این داستان پسر گمشده بشر گناهکاره که از حضور پدر دور افتاده و افتاده به باتلاق دنیا و گناهاش

ب- پدر کیه آقا مرشد

م- معلومه دیگه پدر هم نماد پدر آسمانیه و سرمایه هم اراده ایه که پدر به آدم بخشید اما اون این اراده رو صرف نا اطاعتی کرد و از پدرش دور افتاد

ب- آقا مرشد منظور از عیش و عشرت هم گناهانی که بشر تو دنیا مرتکب میشه و زندگیشو در غفلت به باد میده

م- آفرین بچه مرشد فهمیدم که حواست جمعِ / و قحطی و فلاکت هم زمانی که بشر تو باتلاق گناه گیر کرده و عاقبتی جز تباهی در انتظارش نیست

ب- خوب مرشد دیگه 

م-وقتی که پسر از همه برید و سرش به سنگ خورد و تصمیم گرفت بسوی پدرش برگرده / با فروتنی و دلشکستگی / پدرش از روی فیضش دیگه به دست گلی که پسرش  به آب داده بود توجه نکرد و نادیده گرفت / و همین که پسره اقرار کرد و گفت به تو و آسمانت گناه کرده ام  اونو مورد لطف و بخشش قرار داد

ب- آها پس آقا مرشد یجورائی این پسر گمشده من و شمائیم

م- بله بچه مرشد تمام انسانهائی که میفهمند  اسیر گناه شدن و پشیمون میشن و دوباره بسوی پدر رو میکنن و فروتنانه بحضورش میان

ب- و پدر هم آغوششو براشون باز میکنه و دوباره اونا رو به خونه راه میده / آقا مرشد عجب امنیتی تو دل این داستان هستش

م- باریکلا بچه مرشد / دقیقا / چه جائی امن تر از آغوش پدر برای یک پسر پشیمون و درمونده

ب- حوب آقا مرشد اونیکی پسر چیکار کرد؟

م- تا اومد خونه دید صدای رقص و آواز میاد / یکی از خدمتکارا رو صدا زد و پرسید چه خبره؟/ خدمتکاره گفت داداشت اومده و پدرت براش گوسفند کشته و جشن گرفته

ب- حالا حتما حسودیش شد

 م- اولش کمی غر زد/ گفت تو عمرمون یبار نشده برا من بزغاله بکشی / حالا واسه این پسرت که سرمایه تو رو بباد داده جشن گرفتی

ب- پدرش چی گفت؟

م- گفت پسرم تو عزیز دلمی / تو پیش من بودی و هستی/ دار و ندارم واسه توئه / اما این برادرت مرده بود و زنده شده / گمشده بود پیدا شده

ب- عجب / راست میگه خوب 

م- یبار هم عیسی یه مثل دیگه برا شاگرداش گفت

ب- چه مثلی مرشد؟

م- مثل گوسفند گم شده / یبار خراجگیرا و گناهکارا اومده بودند صحبتهای عیسی رو بشنون/ فریسیا و علمای دین شروع کردن به غرغر کردن که این مرد گناهکارا رو قبول میکنه و باهاشون هم سفره میشه

ب- فریسیا کی بودند مرشد؟

م- یه عده از علمای دین و خشکه مقدسها که بجای اینکه با قلبشون خدا رو بپرستن با ریا کاری و کارهای مذهبی فکر میکردن که خیلی کار درستن

ب- خوب عیسی بهشون چی گفت؟

م- گفت اگه شما صد تا گوسفند داشته باشید و یکیش گم بشه / این صد تا رو ول نمیکنید برید دنبال اون یدونه کمشده بگردید؟

ب- الحق که گل گفته

م- معلومه عیسی مسیح همیشه گل میگه/ عیسی مسیح گفت اونوقت وقتی اون یدونه گوسفند گمشده رو پیدا کردید خودتون و دور و بریاتون شادی نمیکنید؟

ب- چرا آدم خیلی خوشحال میشه وقتی گمشده شو پیدا میکنه

م- گفت:/ به همین سان برای یک گناهکار که توبه میکند، جشن و سرور عظیمتری در آسمان بر پا میشود تا برای نود و نه پارسا که نیاز به توبه ندارند

ب- به به عجب خدای مهربونی

م- کلا عیسی مسیح بیشتر با گناهکارا مراوده داشت / هیچوقت بهشون پرخاش نمیکرد / ما تو کلام خدا میبینیم که ریاکارها و آدمهای به ظاهر نیکو کار رو بارها توبیخ میکنه / اما با گناهکارا رفاقت میکنه و با مهربونی بهشون نشون میده که چطور توبه کنن و بازگشت کنن

ب- اوه چه جالب 

م- یبار عیسی مسیح تو راه یه خراج گیری رو دید بنام لاوی

ب- آقا مرشد 

م- جون مرشد؟

ب- خراجگیر یعنی چی؟

م- بچه مرشد اونزمونا یه کسائی بودن که از طرف حکومت منصوب بودن که از مردم خراج بگیرن و سهم خودشونو بردارن / اما واسه اینکه سهم بیشتری نصیبشون بشه به مردم ظلم میکردن و بیشتر از حقشون ازشون خراج میگرفتن چون قدرت حکومت هم پشتشون بود

ب- عجب آدمهای نامردی بودن

م- واسه همینم بین مردم چهره منفور و کریهی داشتن و نماد ظلم و گناهکاری بودن / وقتی میخواستن  یه آدم گناهکار رو مثال بزنن میگفتن خراجگیر

ب- آها / که اینطور

م- آره عیسی تا این خراجگیر رو دید که اسمش لاوی بود و  تو راه داشت از مردم خراج میگرفت/ گفت : از پی من بیا

ب- ها ااااا مثال شاگرداش که گفته بود و اونا هم دنبالش راه افتاده بودن / لاوی چیکار کرد

م- هیچی اونم همه چی رو گذاشت کنار و افتاد دنبال عیسی مسیح / مثل شاگردای دیگه اش/ تو خونه اش یه ضیافت بزرگ به افتخار عیسی   بر پا کرد و جمع بزرگی از خراج گیرها و دیگر مردم با اونا همسفره شدند

ب- آقا مرشد همسفره شدن خیلی مهم بود

م- آره بچه مرشد تو فرهنگ اونزمونا همسفره شدن نوعی رفاقت و دوستی بود/ فریسیا و علمای دین انموقع  با هر کسی همسفره نمیشدن و گناهکارا رو نجس میدونستن

ب- خوب پس راجب این قضیه چی گفتن؟

م-هیچی دیگه فکرشو بکن / به شاگردای عیسی شکوه کنان گفتند که : چرا با خراجگیران و گناهکاران میخورید و می آشامید

ب- خوب / چی جواب شنیدن

م- عیسی مسیح گفت : بیمارانند که به طبیب نیاز دارند، نه تندرستان / من برای دعوت پارسایان نیامده ام /بلکه آمده ام تا گناهکاران را به توبه دعوت نمایم/

ب- به به/ چقدر زیبا آقا مرشد/ واقعا آدم کیف میکنه / چقدر مطلب تو دل این حکایت نهفته است / وقتی آدم عمیق فکر میکنه مو به تنش سیخ میشه

م-همینطوره بچه مرشد / عیسی مسیح دشمن گناه ولی دوست گناهکاران هستش/ اون میخواد و تو هر شرایط و هر گناهی که باشی توبه کنی و برگردی/ باز آی باز آی هر انچه هستی باز آی/ گر کافر و گبر و بت پرستی باز آی

ب- آقا مرشد حتی آدمهائی که گناهاشون خیلی بزرگ و وحشتناکه؟

م- بچه مرشد کناه کوچیک و بزرگ نداره/ تمام گناهان وحشتناکن چون تو رو از پدر دور میکنن/ و تنها راه برگشت عیسی مسیحه /  بد ترین گناهکار عالم هم اگر قلبشو نرم کنه و توبه کنه و گناهشو از تاریکی بحضور خداوند بیاره/ عیسی مسیح بنور خودش اونو از تاریکی نجات میده

ب- آقا مرشد

م- جونم بچه مرشد

ب- واقعا دمت گرم که منو با این فیض عظیم عیسی مسیح آشنا کردی / فکرشو بکن اگه از اینا خبر دار نبودم حالا تو تاریکی گناه هنوز تو اسارت بودم

م- بچه مرشد خواست خدا بود تا این حرفها رو بشنوی و دلت رو در گیرش کنی/ ما ها ابزاری هستیم در دستان خداوند / این خداوند که هدایت میکنه و وظیفه ما هم اینه که در برابر اراده خداوند تسلیم باشیم  و خودمون بدستانش بسپاریم تا از ما برای نجات فرزندان گمشده اش استفاده کنه

ب- ایولا مرشد

م- خوب بچه مرشد / معرکه امروزمون هم به پایان رسید .تا یه برنامه دیگه و یه معرکه دیگه همه شما بدستان پر توان عیسی مسیح میسپارم /