داستان شماره :  004- نعمان

موضوع: داستان نعمان

جمله کلیدی: رنگین کمون قول خدا به ماست

تگ: پودینگ – نعمان –

آیات: خداهمیشه اسون ترین و بهترین راه ها رو بهمون نشون میده و کمکمون میکنه

نویسنده: نازنین

گوینده: نازنین 

مقدمه: سلام و سلام منم هما

مهمون خونه های شما 

وقت خواب ستاره ها

با داستانای هما و خدا 

خدا، بابای همه ما

 کوچولوها!

دیروز/وقتی از مدرسه رسیدم خونه/ خیلی خسته بودم و، دلم یه خوردنیه خوشمزه میخواست/. توی شیشه ی کلوچه نگاه کردم… خالی! بود/ تو فریزر دنبال بستنی گشتم  اونجام چیزی نبود./ تو قابلمو رو نگاه کردم اونم خالی بود

 همه جاااا رو گشتم،/  دلم غور غور میکرد ازم میخواست هرچی سریع تر/بهش تغذیه برسونم/ شما گشنتون میشه دلتون چی میخواد / بخورید؟

خلاصه که بچه ها تنها چیزی که تونستم پیدا کنم یه جعبه بود که روش نوشته بود پودینگ فوری/. خب راستش زیاد اشپزی بلد نیستم،/ ولی مطمئن بودم که میتونم از پس  پودینگ درست کردن  بر بیام/.  به دستورالعمل روی جعبه نگاه کردم و این چیزی بود که نوشته بود: 1مخلوط پودینگ را به دو فنجان شیر سرد به مدت دو دقیقه  هم بزنید. (2) مخلوط را در ظروف کوچک بریزید پودینگ در عرض پنج دقیقه اماده خوردن خواهد شد/.

 

 

همییین/چقدر ساده!/ حتی لازم نبود اونو بپزم/ بجوشونم/مگه میشه؟. هر کسی میتونه اینکارو بکنه، مگه نه؟ خب، من انجامش دادم و پودینگ خوشمزه رو درست کردم/کیا یادشون میاد که دستور عملا چی بودن؟

آفرین درسته / پودر و با شیر مخلوط کید و دو دقیقه هم بنید /بعدشم تو ظرفای کوچولو بریزید و 5 دقیقه صبر کنید/اماده ی خوردنه/

اگه شمام تونستید تو خونه برای خودتونو و مامان بابا/ خواهر برادراتون درست کنید/ اما یادتون باشه / اونو جایگزین غذا نکنید/

  این دستورالعمل ها خیلی آسون و ساده بود نه؟. /چیزای زیادی تو زندگی وجود داره که ساده هستن./ ما فقط باید یاد بگیریم که از دستورالعمل ها پیروی کنیم./

امروز ما،/ ما در مورد مردی به اسم نعمان می شنویم که/ یاد گرفت/که حتی موقعیت های جدی و سخت هم/ بعضی وقتا می تونن یه راه حل ساده داشته باشن.

 

نعمان فرمانده ارتش/  سوریه بود./ از انجا که تو خیلی از نبردهای کشورش پیروز شده بود، .مشهور بود و همه دوسش داشتن/.

 شاید با خودتون فکر کنید که اون هرچی که می خواست داشت،/ بلههه اما او یه مشکل جدی داشت. /اونم این بود که بیمار بود و مریضی به اسم جذام داشت/ اون همه ی راه ها رو امتحان کرده بود اما هیچ کس نتونسته بود درمانش کنه/

یه روز یکی از خدمتکارانش بهش پیشنهاد میکنه که به دیدن یه نبی/ که به خدا خیلی نزدیکه  بره / بهش گفت که  اون نبی می تونه اونو شفا بده/.

 

. بنابراین پادشاه/ نعمان/ رو با نامه ای به پادشاه نبی (حذف شود)، پادشاه اسرائیل، /برای درخواست کمک میفرسته/.

پادشاه اسرائیل نمی دونست باید چیکار کنه/، اما الیشع نبی در مورد نامه شنید و گفت /که می تونه نعمان رو شفا بده/.

  

پس نعمان با اسبا و ارابه های خودشو به راه انداخت به خونه ی  الیشع رفت و منتظر موند/. الیشع رسولی رو فرستاد و گفت: برو  هفت بار خودتو تو رود اردن بشور/ تا شفا پیدا کنی/

بچه ها تا حالا شده مریض بشید و فکر کنید با همچین کار ساده ای خو ببشید؟

  

همونطور که میبینیدساده به نظر می رسه،/ اما نعمان عصبانی بود که الیشع حتی برای دیدن او بیرون نیومده بود./ او فکر میکرد الیشع مثل کسای دیگه باید کاری کنه تا اون بهتر بشه و شفا پیدا کنه/. نمیتونه به این سادگی باشه/من سال هاست که نتونستم راهی پیدا کنم/

نعمان نمیخواست کاری که الیشع ازش خواسته بود و انجام بده ولی دوستا و سربازای نعمان/ قانع اش میکنن که کاری که الیشع گفته بود و انجام بده/

 پس نعمان هفت بار تو رودن اوردن رفت و تمام مریضیش خوب شدو شفا پیدا کرد/

بله عزیزای دل خاله هما/ بعضی وقتا احساس میکنیم حتما یه راه خیلی سخت برای حل مشکلمون وجود داره/ اما خدا برای مشکلات ما راه حل ساده داره و بهمون کمک میکنه/ ما میتونیم با گوش کردن و عمل کردن به حرفا و راه کارای کتاب مقدس با همشون روبه رو شیم/

بیاید با هم دعا کنیم به خدا بگیم/

خدا جون سلام/ یه سلام گنده از زمین/ میدونیم که صدای ما رو میشنوی و همیشه بهمون گوش میدی/ از تو شکر میکنیم که همیشه اسون ترین و بهترین راه ها رو بهمون نشون میدی و کمکمون میکنی/ ازت ممنونیم که برای همه ی مشکلات و مریضی ای ما راه حل داری و ما رو شفا میدی/ مرسی که بابای ما /تو آسمونایی و همیشه حواست بهمون هست و دستور عملها رو بهمون یاد میدی/

قشنگای من/ عزیزای دوست داشتنی تا یه قصه و یه ماجرای دیگه شما رو به دستای امن و مهربون خدا میسپارم/

راستی یادتون نره که اگه پودیگ درست کردید برای ما عکس بگیرید و برامون بفرستید. 

که اسمتونو تو برناممون بگیم .