VAGHTE GHESE-3003-ghenaat
یک روز پاییزی بود. هوایی تقریبا سرد و نم نم بارون پاییزی و درختانی با برگ های خزان دیده و زرد و صدای اره موتوری جنگلبان که از دور به گوش می رسید
. کمی اونطرف تر هم بوی دود چوب های نیمه سوخته ای که خانم همسایه ، برای پختن نان در تنور انداخته بود.
و مرغ و خروس رها شده توی باغچه ی بزرگ خونه ، حال و هوای منو برای رفتن به کلاس دانشکده ، خوشتر کرده بود.
اون روز کتاب مقدس رو توی کیفم گذاشتم و از خونه خارج شدم. به خیابون اصلی رسیدم و کمی منتظر مینی بوس شدم تا به شهر برم و خودمو به کلاس برسونم.
نویسنده سعید
گوینده سیامک
Leave A Comment