1428: 1428- فریبکاری

دلگرمی
دلگرمی
1428: 1428- فریبکاری
Loading
/

 درود خداوند بر شما همراهان گرامی. شما به برنامه دلگرمی گوش می کنین. مژگان هستم و خوشحالم که از طریق این برنامه دقایقی رو با شما خواهم بود. امروز در این برنامه قراره در مورد فریبکاری صحبت کنیم. با برنامه امروز ما همراه باشید

 

 موزیک

 

 تا حالا شده در اطراف تون کسانی رو ببینید که با فریبکاری، با کارهای نادرست، با اشتباهات بزرگ و یا حتی فساد اخلاقی، به نظر افراد موفقی بیان؟؟ من به شخصه افراد زیادی رو دیدم که با ناراستی به مدارج بالایی از موفقیت دست پیدا کردن. حتی در کلیسا کسانی رو دیدم که اشتباهات بزرگی دارند اما در عین حال در زندگی و خدمت موفق به نظر میان. خیلی اوقات با ناراحتی در دعاهام به خدا میگفتم خدایا تو که میدونی این شخص چقدر اشتباهات بزرگی داره و چقدر به دیگران در این جایگاه آسیب میرسونه پس چرا اجازه میدی در این جایگاه باقی بمونه؟ چرا به نظر میاد که افراد فریبکار موفق تر از افراد درستکار هستند؟

این جمله ها برای شما آشنا نیستند؟ میدونین.. یعقوب نمونه خوبی از کسانی هست که قواعد اخلاقی رو زیر پا میزارن ولی به خاطر دعوتی که تو زندگی دارن شاهد موفقیت هستن.

یعقوب پسر اسحاق بود و حتی معنی اسم اون هم فریبکار بود. عملاً تو زندگیش موقعیت برادرش رو دزدید و سر برادر و پدرش رو کلاه گذاشت. اون با فریب، حق نخست زادگی برادرش رو دزدید. در واقع جاه‌طلبی جایگزین دید روحانی اون شد.

بعضی مواقع ما به خاطر تاخیر در انجام وعده های خدا عصبی میشیم، چون میخوایم همه چیز فوری و به هر قیمتی انجام بشه. و اینجاست که ممکنه دست به عمل اشتباهی بزنیم. درست مثل یعقوب. او با همدستی مادرش خودش رو به شکله برادرش عیسو درآورد چون اسحاق به شدت بیمار بود و چشماش تار شده بود. و نمیتونست خوب تشخیص بده. یعقوب با فریبکاری به جای عیسو نزد پدرش رفت و پدرش هم اون رو برکت داد.

راستش هضم کردن این موضوع یکم دشواره… آدم دروغ بگه، فریب کاری کنه، اونوقت برکت هم بگیره!!! البته درسته که برکت ارزشمندی به سوی اون سرازیر شد، اما این به این معنا نبود که خدا فریبکاری اون رو نادیده بگیره. شاید افراد با ناراستی و تقلب بتونن میانبر بزنن و پیشرفت‌هایی بکنن ولی سرانجام محصول تلخی که کاشتن رو درو خواهند کرد. یعقوب در قبال پدر و برادرش با فریبکاری عمل کرد و محصول عمل خودش رو به صورت خیانت و تقلب دیگران در قبال خودش درو کرد. وقتی که یعقوب از دست برادرش فرار کرد به سرزمینی دور نزد دایی خودش ساکن شد و دیری نگذشت که عاشق و شیدای دختر کوچیکه دایی ش، به اسم راحیل شد. وقتی راحیل رو از دایی خودش خواستگاری کرد، پدر راحیل این شرط رو گذاشت که یعقوب باید هفت سال برای اون کار کنه و بعد از هفت سال میتونه با راحیل ازدواج کنه. یعقوب قبول کرد و هفت سال برای دایی ش کار کرد اما… شب عروسی فهمید که لابان یعنی داییش، دخترِ بزرگش لیه رو به او داده. پس یعقوب مجبور شد هفت سال دیگه کار کنه تا زن محبوبش رو بدست بیاره. جالبه یعقوبِ فریبکار حالا از کس دیگه ای فریب میخوره. در واقع اون چیزی رو که کاشته بود درو کرد.

Our Score
Click to rate this post!
[Total: 0 Average: 0]
0 replies

Leave a Reply

Want to join the discussion?
Feel free to contribute!

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *