23: خانواده ما قسمت 23- حماقت و سخن بی جا
![خانواده ما خانواده ما](https://persianworldradio.com/wp-content/uploads/2024/02/khanevadeh-ma-80x80.jpg)
خانواده ما ۲۳
انسان ها ی احمق و سخن بی موقعه
آرزو:
سلامی به به وسعت تمام مهربانیها، سلامی به زیبایی آفرینش به شما همه عزیزان همراه با برنامه خانواده ما من آرزوهستم به همراه حامد عزیزم بار دیگر هم در خدمت شما عزیزان هستیم
حامد:
من هم حامد هستم و سلام عرض میکنم خدمت شما همه عزیزان و امیدوارم حال دلتون خوب باشه
آرزو:
یادتونه تو مدرسه داستان لاک پشت و لک لکها رو از کتاب کلیله و دمنه باید میخوندیم
داستان از این قرار بود که دو لک لک در مرغزارى با خوشى زندگى می کردند. لاک پشتى در آن مرغزار با اين دو
لک لک رفيق شد.
وقتى تابستان تمام شد، لک لک ها می خواستند پر کشيده و بروند و
مهاجرت کنند. لاک پشت گفت: رفقا! کجا می خواهيد برويد؟ گفتند: اينجا که سرد، برف و
باران می شود، ما به گرمسير می رويم.
لاک پشت گفت: مرا نيز با خود ببريد. گفتند: ما حاضريم تو را ببريم، ولى بايد با ما شرط
بسيار محکمى کنى که در بين راه دهان خود را باز نکنى.
گفت: دهان باز کردن که چيز مهمى نيست، باز نمی کنم.
گفتند: نه، تو نمی دانى، دهان باز کردن خيلى مهم است، چون گاهى مساوى با نابودى است.
گاهی همه آتش ها از گور زبان بلند می شود. تو با ما شرط کن که دهان خود را باز نکنى.
گفت: قول مى دهم که دهان خود را باز نکنم. مرا ببريد. اين دو لک لک آمدند چوبى را
کندند، به لاک پشت گفتند: با دهان وسط اين چوب را بگير، ما دو طرف چوب را بلند مى
کنيم و تو را با خود مى بريم، اما فراموش نکنى. گفت: نه.
لاک پشت وسط چوب را با دهان خود گرفت. آن دو لک لک با قدرت چوب را بلند کردند و
به پرواز درآمدند. در حال رفتن بودند که از بالاى روستايى رد مى شدند. هنگام عصر بود
و روستايى ها از زمين زراعت برمى گشتند که ناگهان چشم آنها به اين دو لک لک و
لاک پشت افتاد.
یکی از روستایی ها گفت: بدبخت اين لاکپشت که خود را در اختيار اين دو لک لک قرار
داده است،سپس با صدای بلند به لاکپشت که در ارتفاعات بود گفت: تو با اين سنگى که به
پشت و شکم دارى، خيلى بالاتر از اين دو لک لک هستى، چرا خود را در اختيار اين دو
گذاشتى؟
لاک پشت آمد دهان خود را باز کند که به آنها بگويد: اين کار من درست است،اما تا دهان
خود را باز کرد، از آن بالا به پايين و روى سنگها افتاد و از بين رفت.
لک لک ها نيز چوب را انداختند و راه خود را ادامه دادند و گفتند: «لعنت بر دهانى که بى
موقع باز شود»!
حامد:
واقعا داستان قشنگیه و دقیقاً این حکایت خیلی از آدمها توی زندگیه که نمیدونن کی و کجا نباید الکی و بیهوده صحبت کنند و صحبتهای بیهودهشون چه عواقب هولناکی خواهد داشت
یکی از فامیلای ما خیلی آدم تعارفی بود البته از روی سادگیش این کارو انجام میداد چون قدرت نه گفتنو بلد نبود اما یک روز درس بزرگی گرفت\ یکی از همسایهاشون دنبال ضامن برای گرفتن وام بانکی بود با اینکه فامیل ما میدونست که آدم خوش قولی نیست ولی از روی عادتش به فرد یه تعارف زد و گفت که فلانی اگه خواستی من ضامنت میشم اونم از خدا خواسته سریع گفت بله چرا که نه و فامیل ما هم مجبور شد که ضامنش بشه همونطور که از اول مشخص بودهمسایهشون قرار نبود وامو به موقع تسویه کنه و باعث شد تا بانک خونه فامیل ما رو مصادره کنه از اون روز به بعد فامیل ما مرتب این ضرب المثل روتکرار می کنه که لعنت بر دهانی که بیموقع باز شود
آرزو:
تو دوران مدرسه یکی از همکلاسیهامون بود که از این حرکتها زیاد انجام میداد یادمه همیشه وقتی که معلم فراموش میکرد که تکلیفا رو ببینه میگفت خانوم اجازه مشق ها رو نگاه نمیکنید؟ و بعد یک کلاسو زنگ آخر دم مدرسه برای خودش صف می کرد ،جالبش اینجا بود که خودشم اکثرا تکلیفشو انجام نمی داد
به نظر من از روی حماقتش بود که این کارو می کرد چون هم معلم توبیخش میکرد هم بچههای دیگهای معلم توبیخشون کرده بود زنگ آخر از خجالتش در میومدم
و جالبش اینجا بود که هیچ وقت از این کارش دست نمیکشید
حامد:
به قول ملک الشعرای بهار
درست گوی و به هنگام گوی و نیکو گوی
که سخت مشکل کاربست کار گفت و شنود
اگر سلامت خواهی به هر مقام، زبان
مکن دراز که آن خنجریست خونآلود
خموش باش، چه بسیار دیدهایم که داد
زبان سرخ سر سبز را به تیغ کبود
که امروزه از این شعر به عنوان ضرب المثل هم استفاده میشه که زبان سرخ، سر سبز روبه باد می ده
اینجا شاعر از زبان به عنوان خنجری خون آلود صحبت میکنه که هم استعارهای از رنگ زبانه وهم کاری که زبان میتونه بکنه چون میتونه مثل یک خنجر خونی باشه از فرد مقابل ریخته شده یا خونه سر خودمون باشه
پس در ادبیات بسیار تاکید شده که مواظب زبانمون باشیم و بدونیم هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
ادامه مطلب در بخش اسکریپتها
Leave a Reply
Want to join the discussion?Feel free to contribute!