شماره: -1083
جمله کلیدی: هیچ وقت نمیتونی حرف گفته شده رو پس بگیری
موضوع
اجتماعی: حل اختلافات
موضوع
روحانی: خدا به قربانی نیازی ندارد
تگ: حل
اختلافات/ پذیرش/ تغییر
آیات: (یعقوب باب 1 آیه 19/ میکا (۶باب آیه 8و7/ (عبرانیان ۱۰:۴/ عبرانیان باب 10 آیه 5 تا 7
نویسنده: نازنین
گویندگان: نازنین/ مژگان/ لیلی
مژگان:
درود و صد درود! اینجا زنان امید. من مژگان هستم و از اینکه امروز با دوست و همکار عزیزم نازنین اینجا هستیم خیلی خوشحالم.
امیدوارم در حین کاری که دارید انجام میدید، بتونید با ما بمونید و کمی گپ بزنیم.
نازنین:
درود به شما شنوندگان پر امید//منم خیلی خوشحالم که اینجاییم در کنار شما خوبان/مژگان، آوقتی داشتیم میومدیم اون صدای وحشتناک که از خیابون میومد و شنیدی؟
مژگان:
آره مگه میشه نشنیده باشم/ اونجوری که ا.نا داد و بیداد میکردن/ چند محله اونور ترم شنیده… فکر کنم همسایهها درباره اینکه بچههای کدامیکشون زنگا رو زده و فرار کرده دعوا میکردن. !
نازنین:
من که از درگیری متنفرم. یه ترسی مید تو دلم/حتی شنیدن دعوای دیگران باعث میشه احساس بدی داشته باشم.
مژگان:
منظورت از درگیری چیه؟ فقط وقتی که با کسی موافق نیستی؟
نازنین:
فکر میکنم بیشتر شبیه به دعواها، جنگها، احساسات بد، کلمات بد، نگاههای زشت: یا سکوت کردن و نگفتن حرفهاست. همه اینها چیزهایی هستن که نشون میدن که یه چیزی بین دو نفر درست نیست.
مژگان:
میدونم منظورت چیه. ولی نمیتونیم ازشون تو زندگی اجتناب کنیم،
نازنین: نه، متاسفانه نمیتونیم… پس، بیاید برخی ایدهها رو در مورد چگونگی حل مشکلات زمانی که درگیری و اختلاف نظر وجود داره، به اشتراک بذاریم.
مژگان:
خب، بستگی داره به اینکه منظورت از ‘حل کردن مشکلات’ چی باشه. منظورت ‘راه خودت و پیدا کردنه؟
نازنین:
یه جورایی، فکر میکنم به این معناست که ما میخوایم راه خودمون رو پیدا کنیم. اما فکر میکنم معنای واقعی اون ‘دوباره دوست شدنه.
مژگان:
میدونی، من باور دارم که اگر یاد بگیریم از یه کلمه استفاده کنیم… ‘متاسفم’، خیلی کمتر با درگیری و ناراحتی مواجه میشیم. ما اغلب دنبال بهونهها میگردیم و سعی میکنیم بقیه رو مقصر بدنیم، در حالی که باید اشتباهات خودمون رو بپذیریم و بگیم متاسفم
و دو کلمه دیگه هم وجود داره که خیلی مهم هستن… “من بخشیدمت”. بخشش به معنای بهانه آوردن یا گفتن اینکه مهم نیست،/گذشته دیگه / این جملات نیست/بعضی وقتا ما به زبون میگیم که بخشیدیم و درون خودمون هنوز نتونستیم هضمش کنیم/این تصمیم برای پشت سر گذاشتن درگیری و رنج نبردن هر دو طرفه. یادگیری این دو مطلب به حل کردن درگیری تو هر رابطهای کمک خواهد کرد.
نازنین:
فکر میکنم همهی ما باید تمرین کنیم که بگیم “متاسفم” و ببخشیم، چون همهی ما اشتباه میکنیم و همدیگرو رو میرنجونیم، نه؟ حتی وقتی که همدیگرو دوست داریم.
مژگان:
واقعاً درسته! اغلب، ما متوجه میشیم که اشتباه از خودمونه، اما سعی میکنیم با فریاد زدن یا خودمون و تو جایگاه قربانی قرار دادن و راههای دیگه از اون فرار کنیم. این ممکنه لحظهای اون بحث و درگیریو متوقف کنه، اما مشکل هنوز اونجاست و هرگز رابطه رو درست نخواهد کرد.
نازنین:
درست نمیکنه هیچ، فقط وضعیت و بدتر میکنه… ما باید واقعا بخوایم درگیری رو حل کنیم.
شما با زنان امید هستید .ما در مورد چگونگی حل کردن درگیریها در روابطمون صحبت کردیم. گفتیم که خیلی مهمه وقتی اشتباه میکنید بگوید “متاسفم” و وقتی کسی به شما بدی کرد، او رو به معنای واقعی ببخشید.
گاهی اوقات ما باید تصمیم بگیریم که چه چیزی تو این شرایط درگیری برامون مهمتره. بعضی وقتا ما انقدر سرگرم حل کردن مشکل هستیم که به ساختن رابطه توجه نمیکنیم.
مژگان:
درست میگی. من هم یک مثال به ذهنم رسید. یک بار یه کیسه برنج خریدم / پر از حشره بود. باید میدیدید چطور داشتن تکون میخوردن. خیلی تعجب کردم. کیسه رو خیلی سریع بستم! مستقیماً به فروشگاه برگردوندم و خواستم یه کیسه جدید بهم بدن//فکر میکنم فروشنده میدونست که وقتی اونو به من می فروخت، خوب نبوده، چون اونو از پشت پیشخوان آورد، نه از تو قفسه ها. نمیخواستم به فروشنده بیادبی کنم، اما واقعاً ابن حقم بود که یه کیسه برنج دیگه بگیرم و مجبور نبودم با فروشنده دوست خوبی باشم
نازنین:
پس چیکار کردی؟
مژگان:
هیچی خواستم با مسئولشون صحبت کنم و بهش برنج و رسید (فاکتور) رو نشون دادم. گفتم که من بیشتر موقع ها از اونجا مواد غذاییمو میخرم و ناامید شدم که فروشگاهش همچین برنجی میفروشه بعدا گفتم که انتظار دارم به من یه کیسه جدید بده.
نازنین:
وای، خیلی واضح همه چیو بهش او گفتی، نه! بعد چی شد؟
مژگان:
خوشحال نبود! و بهانه آورد. گفت که احتمالاً تو انبار خیس شده . اما در نهایت یه کیسه جدید به من داد، چون من به طور سفت وسخت ادامه دادم که محصول اونا خوب نبوده و مشکل از اوناست.
نازنین:
خب…پس مهمترین چیزی که میخواستی – برنج خوب بود که برای آن پول پرداخته بودی و به دستش آوردی.
مژگان:
دقیقا. و بعدی، فکر میکنم، میخواستم مطمئن شم که مودب و محترمانه برخورد کردم. نمیخواستم احساس شرم کنم چون با بیادبی یا ناعادلانه برخورد کردم،.
نازنین:
خوب، پس گاهی اوقات تو سعی میکنی حقتو بگیری، و مهمه که تو درگیری عادلانه رفتار کنی. اما اگر با کسی که باهاش خیلی نزدیکی اختلاف داشته باشی؟ این میتونه سختتر باشه! مهمتر از همه اینه که رابطه رو حفظ کنی.. اما آیا این به این معناست که فقط باید تسلیم شی و هر چی طرف مقابل میخواد و انجام بدی، فقط برای حفظ رابطه و صلح؟
مژگان:
نظر تو چیه؟ اگر همیشه تسلیم بشی، این رابطه میتونه رابطه ی خوب و بلند مدتی باشه؟ آیا یه دوستی – یا ازدواج خوب – اینه که یکی از طرفین همیشه به خواستههای خودشون برسه؟
نازنین:
واقعاً نیست، چون عادلانه نیست. تا یه جایی میتونی /به نظرم بعدش همه ی زمانایی که به نا حق کوتاه اومدی یا خواسته ی طرف مقابلو پذیرفتی / همه ی اون احساسات و حرفای نگفته یه جا خودشو نشون میده و مسلما واکنش شدیدی خواهد بود/
مژگان:
پس، چه کار باید کرد؟
نازنین:
بیایید در موردش فکر کنیم… مژگان، ما دوستیم، اما فرض کن که تو و من در مورد – که در مورد چایی آوردن که یه موضوع خیلی سادست اختلاف نظر داشتیم. فرض کن من فکر میکنم تو تنبلی و همیشه انتظار داری من برم چای بیارم!
مژگان:
و شاید من فکر کنم که تو باید این کار را انجام بدی، چون سنت پایینتر از منه!
نازنین:
مهمترین گام اینه که در مورد آن صحبت کنیم و واقعاً به همدیگه گوش بدیم. و این که بدونیم خواسته ی طرف مقابلمون چیه و چرا براشون مهمه؟بهشون نشون بدیم که اونا رو درک میکنیم..
مژگان:
بیا این داستان درباره چای بازسازی کنیم. فرض کنیم تو از دست من عصبانی.
نازنین:
خوب، بیا این کار رو انجام بدیم و ببینیم چه اتفاقی میافته.شروع میکنیم. مژگان، من از اینکه همیشه من باید چای بیارم خسته شدم. چرا تو هیچ وقت این کار رو نمیکنی؟ فکر میکنی من چیم؟ خدمتکار توام؟
مژگان: اوه… چی؟! نمیدونستم که تو اینقدر ناراحت میشی و چون فکر میکنی من به اندازه کافی این کار و نمیکنم.
نازنین:
درسته – من ناراحتم و واکنش نشون دادم! اما تو چرا سهم خودتو انجام نمیدی؟
مژگان:
نازنین، متاسفم. فکر میکردم تو دوست داری چای بیاری برای همه. فکر مکردم دوست داری یهکم بیرون بری از استودیو هوای تازه بگیری… پس فکر کردم اکی اگه تو مرتب این کار و انجام بدی /تعجب میکردم چرا اخیراً واکنش نشون میدی و خیلی صمیمی نیستی.
نازنین: خب من آدمی نیستم که خیلی حرف برنم ولی بعضی وقتا دیگه غیر قابل تحمل میشه برای یه سری چیزا/ راستش زیادن آدمایی که از نیت خوب آدم استفاده میکنن و این تجربه های تلخ باعث میشه آدم واکنش خوبی نشون نده/ خب تو ام نمیدونستی که این موضوع منو اذیت میکنه و حق داشتی که از رفتار من متعجب بشی…
مژگان:
الان که راجع بهش حرف زدیم خیلی خوب شد… این نشون میده که حالا ما همدیگر رو درک میکنیم. اما هنوز باید این مشکلو حل کنیم/ باید در مورد راهحلهای احتمالی صحبت کنیم…این که پطور میشه عادلانه این مشکلو حل کرد…
نازنین:
…چون حداقل و چیز توافق داریم – هر دوی ما میخوایم چای بخوریم! .. بیا به داستان برگردیم. شاید میتونیم نوبتی این کار و بکنیم، یا …
مژگان
…شاید به تو کمک کنه اگر من ازت تشکر کنم… تا تو بدونی که من فقط انتظار ندارم که تو این کارو انجام بدی…
نازنین:
…یا اگر توام بعضی وقتا این کار و انجام بدی – یا یه کیکی بیاری که کنارش باهم بخوریم! من واقعاً مشکلی ندارم که چای بیارم، فقط دوست نداشتم احساس کنم تو انتظار داری من موظفم که همیشه این کار و انجام بدم..
مژگان: حالا – این فقط تظاهر به یه بحث بود/
. اما نکات مهمی رو نشون میده: – اول این که باید بتونید با هم حرف بزنید باید به خوبی به طرف مقابلمون گوش بدیم بدون اینکه حرفشونو قطع کنیم /تا واقعاً درک کنیم که چه احساسی داره و خواسته اش چیه…
نازنین: – و بعد نشون بدیم که درکشون کردیم، با نشون دادن افکار و احساسات در کلمات خودمون. مثلا دیدید که مژگان این کار رو کرد وقتی من گفتم خسته شدم؟ او گفت، ‘اوه… نمیدونستم که تو اینقدر ناراحت میشی
مژگان
: و، خوب شد که واکنش متقابل نشون ندادم… این فقط باعث شروع یک بحث میشد.
نازنین: مهم این بود که به همدیگه گوش دادیم و سعی نکردیم تصمیم بگیریم که کی درست میگه یا غلط//.
مژگان
: گاهی اوقات باید کمی در موردش فکر کنی و سعی کنی دلایلی را که طرف مقابل ممکنه برای کارهایی که انجام میده داشته باشه رو، پیدا کنی.
نازنین:
و همچنین، در مورد کارهایی که تو انجام میدی که باعث ادامه ی این اختلاف و تعارض میشه فکر کنی ممکنه تعجب کنید!
ولی تو داستانی که بازی کردیم، من تعجب کردم که سردی من داره مژگانو اذیت میکنه – فکر میکردم همش تقصیر اونه/..
مژگان:
…چیز دیگه که خوب بود این بود که پیدا کردیم سر چه چیزایی توافق داریم و با هم کار کردیم تا بفهمیم چجوری میتونیم مشکل و حل کنیم تا نیازهای هر دوی ما برآورده بشه. ما گاهی اوقات به این ‘راه حل برد-برد’ میگییم… این به معنای اینه که هر دو نفر برنده میشن! این مهمه که باید درک کنی که شما در یک طرف هستید، با هم کار میکنید تا چیزهایی که ممکنه به رابطهتون آسیب بزنه رو درست کنید.
نازنین:
و وقتی چیزی باعث عصبانیت تو میشه فکر میکنم خوبه که کمی صبر کنی، چند نفس عمیق بکشی، تا آروم بشی. باور کنید تنفس صحیح معجزه میکنه/ میتوونی در موردش فکر کنی، به جای اینکه اولین چیزی که عصبانی هستی و به ذهنت میرسه رو به زبون بیاری/چون هیچ وقت نمیتونی حرف گفته شده رو پس بگیری//!
مژگان:
بعضی وقتا آرزو میکنم که میتونستم ایم کارو بکنم، تو چطور؟
وقتی بچه بودیم مادرم همیشه آن آیه کتاب مقدس و برامون میخوند که برادران عزیز من، توجه کنید: هر کس باید در شنیدنْ تند باشد، در گفتنْ کُند و در خشمْ آهسته! (یعقوب باب 1 آیه 19
نازنین: این آیه خیلی از تعارضها رو حل میکنه/ بیایید سعی کنیم با هم آن رو یاد بگیریم. چطور شروع شد، مژگان؟
مژگان: سریع در شنیدن…
نازنین: …کند در گفتن…
مژگان: …و کند در به خشم آمدن.
نازنین: این خیلی خوبه/ چون آسونه که گوش نکنیم… اولین چیزی که به ذهنمون میرسه رو بگیم، و بدون فکر کردن عصبانی بشیم// بیایید در این باره فکر کنیم، و وقتی برگشتیم، ما قصهای شگفتانگیز درباره خدا و زمانی که او با مردمی که دوستشان داشت، در تعارض بود، خواهیم شنید.
دوستان عزیز امیدوارم که تا اینجای برنامه برکت گرفته باشید/اگر در مورد این برنامه سوالی داری میتوانید هم اکنون / سوالاتتون را از طریق واتساپ به شماره 0031-638-989898 و یا از طریق وبسایت (با مشخص کردن نام برنامه) برای ما ارسال کنید/ و من و مژگان جان هم یه گلویی تازه کنیم بعد از چند دقیقه استراحت با بخش دوم برنامه در خدمت شما هستیم
میان برنامه
مژگان
شما در حال گوش دادن به زنان امید هستید. در قسمت اول در مورد چگونگی حل تعارضها صحبت کردیم، و حالا لیلی جان اینجاست تا به ما بگه خدا چگونه راهی برای دوستی دوباره با او فراهم کرد. بیایید داستان رو از کلام خدا، کتاب مقدس، بشنویم.
لیلی:
درود به شما و شنوندگان پر امید زنان امید/
حتما داستان باستانی از کتاب مقدس رو شنیدیم، درباره چگونگی نجات مردم خدا از بردگی. او آنها را از مصر به بیابان برد و قوانین خوبی به آنها یاد داد تا به آنها کمک کنه زندگی درست و خوبی داشته باشن.
مژگان:
بله، و ما میدونیم که آنها نتونستن این قوانین رو رعایت کنن. آنها واقعاً بد شکست خوردند؛ مانند همه ما!
لیلی:
خب/ تصور کنید که شما یک زن اسرائیلی در آن جمع هستید. شما از مصر که در اون برده بودید، خارج شدید و در حال حرکت به سمت سرزمینی هستید که خدا وعده داده بود به مردم شما بده. تصور کنید با خانوادهتون تو چادر زندگی میکنید، هر از گاهی جابجا میشید، به دنبال غذا و آب تو بیابان میگردید، سعی میکنید به فرزندانتون آموزش بدیfد، سعی میکنید چیزها رو تمیز نگه دارید و موقع سفر دوست پیدا کنید. شما فقط در حال یادگیری درباره این که درست و غلط از نظر خدا هستید. شما اشتباهات زیادی میکنید…گاهی اوقات چون مطمئن نیستید که چه چیزی درسته/ کارهای اشتباهی انجام میدید بدون اینکه قصد اون کارو داشته باشید. و گاهی اوقات، خب، شما میدونید که چه چیزی درسته، اما به هر دلیلی کار اشتباهی انجام میدید!
مژگان:
فکر کنم این یکم شبیه منه/ شبیه شما چطور؟
لیلی:
شما میدانید که مردم توافقی با خدا داشتن. اما به طور مداوم نافرمانی میکنن – به عنوان مثال، آنها یه گوساله طلایی ساختن و پرستش میکنن
مژگان:
بله – و این دقیقاً بعد از این بود که خدا به آنها گفته بود که هیچ بتی نداشته باشن، چون او تنها خدای واقعیه/.
لیلی:
درسته. پس شما چه کاری باید انجام بدید؟ امکان داره کارهای اشتباه انجام بدید، مردم شما خدا رو نافرمانی کنن. ولی خدا کاملاً مقدس و کامله. چگونه جرأت میکنید پیش او برید؟ په احساسی دارید؟
پس، خدا باید به شما راهی نشان بده. هر سال کاهن اعظم باید حیوانات کاملی رو به عنوان قربانی برای خدا تقدیم کنه. او نیاز به اعتراف به گناهان خود و گناهان مردم داره و از خدا میخواد که با رحمت خودش، آنها رو ببخشه. حیوانات به جای آنها میمردن.
و هر زمان که متوجه شدید که از خدا نافرمانی کردید و احساس شرم میکنید، میتونستید یه قربانی بیارید. این کار شما روشی برای گفتن به خدا بود: ‘من متاسفم./ من به اندازه کافی خوب نیستم که تنهایی وارد حضور تو بشم. من شایسته مجازات تو هستم. آیا این قربانی رو به جای من قبول میکنی؟’
این قربانی لازم نبود که چیزی گرونقیمت باشه – شاید فقط یک مشت آرد اگر خیلی فقیر بودید – اما نماینده شما بود. و اگر این کار رو با صداقت، با پشیمونی واقعی و تمایل به تغییر انجام میدادید، خدا شما رو در مهر و رحمت خودش میپذیرفت. شما میتونستید به چادرتون برگردید و احساس خوشحالی کنید که خدا شما رو بخشیده..
مژگان: این واقعاً خبر خوبیه! فکر میکنم من احساس بهتری میکردم اگه میفهمیدم که خدا منو بخشیده. اما من متوجه شدم که گفتید، ‘اگر این کار را با صداقت انجام بدیم…’. فکر میکنم شما میتونستید بهترین حیوانات رو بیاورید بدون اینکه احساس پشیمانی کنید، یا بخواید که تغییر کنید.
لیلی:
درسته…چون بعداً خدا در مورد آن از طریق نبی های خودش میگه که حتی بوی قربانیهای آنها رو دوست نداره/ و این کار رو جدی نمیگیرن، وقتی که قصد دارن به بیرحمی خودشون ادامه بدن، فقرا رو استثمار کنن… روابط جنسی نادرست داشته باشین… به طور مخفیانه بتها رو نگه دارن… و قوانین او برای زندگی درست رو نادیده بگیرن.
گاهی اوقات افراد فکر میکردن که میتونن به خدا رشوه بدن، و قلبا نمیخواستن او رو خشنود کنن و از او اطاعت کنن. آنها به قربانیای بزرگ خود مینازیدن و اهمیتی به نحوه زندگی خودشون نمیدادن.!
پیامبر میکا (۶باب آیه 8و7 ) پرسید آیا خداوند از هزاران قوچ خشنود خواهد شد،
و از ده هزاران نهر روغن؟
آیا نخستزادهام را به جهت عِصیانم بدهم،
و ثمرۀ بدن خویش را برای گناه جانم؟» نه؛ او
به شما نشون داده که چه چیزی خوب – ای مرد، او تو را از آنچه نیکوست آگاه ساخته است؛
و خداوند از تو چه میطلبد،
جز آنکه انصاف را به جای آری و محبت را دوست بداری،
و با فروتنی در حضور خدایت سلوک کنی؟.‘
نازنین: وقتی بیشتر فکر میکنم – نمیتوانم تصور کنم که خدا به تعداد زیادی حیوون مرده نیاز داشته باشه
لیلی:
… نه، البته که نه! خدا نیازی به چیزی نداره و همه چیز را آفریده ، پس به چیزی که ما میتونیم به او بدیم نیاز نداره. اما چیزی هست که او میخواد. او میخواهد ببینه که ما متاسفیم و متوجه اشتباهات خودمون شذیم. چون اون موقعست که میتونه به ما نزدیک بشه، میتونه به ما کمک کنه و بهمون نشون بده چجوری بهترین زندگی رو داشته باشیم.
نازنین:
آیا فکر میکنی قربانیها واقعاً گناهای ما رو پاک میکردن؟
لیلی:
خوب، کتاب مقدس میگه که خون حیوانات نمیتونه گناهان رو برطرف کنه/ چرا که ممکن نیست خون گاوها و بزها گناهان را از میان بردارد. (عبرانیان ۱۰:۴). آنها نمادی بودن، تصویری از راهی که خدا واقعاً قصد داشت گناهان رو برداره… راهی که همیشه برنامهریزی کرده بود انجام بده.
ببینید، عیسی، پسر خدا، آمد و زندگی کاملی رو بر روی زمین گذروند. از این رو، هنگامی که مسیح به جهان آمد، فرمود/عبرانیان باب 10 آیه 5 تا 7:
«به قربانی و هدیه رغبت نداشتی،
امّا بدنی برای من مهیا ساختی؛
6از قربانیهای تمامسوز و قربانیهای گناه خشنود نبودی.
7آنگاه گفتم: ”اینک من میآیم،
تا ارادۀ تو را ای خدا به جای آورم؛
در طومار کتاب دربارهام نوشته شده است.
او شایسته مجازات برای هیچ گناهی از خودش نبود. و او حاضر بود این کار را انجام بده/تنها برای ما/، چون ما رو خیلی دوست داشت.
حالا میتونی مثل اون زن اسرائیلی به خدا نزدیک بشی. تو هم میتونی بگیی ‘من به اندازه کافی خوب نیستم که به تو نزدیک شم؛ اما لطفاً مرا ببخش، لطفاً قربانی که عیسی به جای من داد رو قبول کن.’ خدا همیشه قربانی عیسی رو قبول میکنه. او میگه که جریمه به طور کامل پرداخت شده ، برای همیشه. ما میتونیم از احساس گناه و شرم رهایی پیدا کنیم. میتونیم احساس پاک شدن کنیم. دیگه نیازی به قربانی نیست!
مژگان:
اما فکر میکنم ما هم باید صادق باشیم، دقیقاً مثل او. فقط گفتن کلمات معنی نداره اگر واقعاً متاسف نباشیم، اگر واقعاً نخوایم خدا ما رو تغییر بده و به ما کمک کنه زندگی درستی داشته باشیم.
لیلی:
کاملا درسته. اما اگر صادقانه از خدا بخوایم که تو رو ببخشه، او قطعاً این کار رو خواهد کرد. به این وعده در کلام خدا گوش کنید؛ ‘اگر گناهان خود را به خدا اعتراف کنیم، او به وعده خود وفاداره و کار درست رو انجام میده؛ گناهان ما را میبخشه و ما رو از تمام بدیها پاک میکنه
مژگان:
دوستان این شگفت انگیز نیست؟ پس امروز در مورد خدا چه چیزی یاد گرفتیم؟…
نازنین:
فکر میکنم دیدیم که خدا همیشه راهی برای نزدیک شدن به خودش فراهم کرده
تا مردم بتونن بهش برگردن – و او هنوز هم میخواد که ما با او دوست باشیم. من از این بابت خیلی خوشحالم/بازم ممنونیم ازت لیلی جان که همیشه برامون حرفای خوب و آموزنده داری
لیلی/نظر شخصی!
بله دوستان عزیز به پایان یکی دیگه از برنامه ی خودتون زنان امید اومدیم. امیدواریم که برکت کافی گرفته باشید و این برنامه نور خقیقت رو تو قلباتون پر رنگتر کرده باشه.
شما میتونین
از طریق شماره واتساپ 98-98-98-638-0031
و یا آدرس ایمیل info@persianworldradio.com
و همچنین از طریق وبسایت رایو جهانی پارس با ما در تماس باشید و پیامها و نظرات
خودتون رو برای ما ارسال کنید.
مژگان:
خوشحالیم که امروز با شما باشیم. خدانگهدارتون هفتهای پر از برکات خدا داشته باشید